«انگار دنیا را به او دادند…» – (به مناسبت روز عفاف و حجاب)
در مدت زمانی که در کمیته بودم از میان تمام نگهبانها، نگهبانی بود که احساس میکردم از بقیه سالمتر است و میتوانم با او صحبت کنم و از شوهرم خبردار شوم؛ چرا كه خيلي نگران شوهرم بودم. مدام از او سؤال میکردم که از دکتر خبر نداری؟ … اوایل میترسید حرفی بزند. فقط سکوت میکرد و وقتی التماس کردنهای مرا ميدید، جواب ميداد که حال شوهرت خوب است. او هم مدام سراغ تو را میگیرد و میپرسد: «خانم من حجابش را دارد؟ نکند از روی ترس یا اجبار حجابش را رعایت نکند؟» من هم به او جواب دادم که: «بله، خانمت حجابش را دارد». نگهبان میگفت: «آن لحظه که این حرف را شنید انگار دنیا را به او دادند. چقدر خوشحال شده بود». نگهبان برایم تعریف کرد که: «دکتر تمام این شش ماه را روزه بوده است و مدام مشغول خواندن نماز یا دعا بود تا اینکه به شهادت رسید».
کتاب آن روزهای نامهربان -انتشارات موزه عبرت ایران -ص 169-168
خاطرات خانم پروین سلیحی