روایت مرحوم هاشمی رفسنجانی از کمیته مشترک ساواک

به مناسبت سالگرد درگذشت آیت ­الله هاشمی رفسنجانی

«صبح روز بعد بازجویی شروع شد. عضدی بازجویی را شروع کرد، با بی ادبی و تهدید و ارعاب. او در جریان دستگیری من در سال 43 از بازجوهایی بود که به سختی مرا شکنجه کرده بود. در اولین برخوردها، همان گذشته را به من یادآوری کرد. در سال 43 او یکی از بازجوها بود، اما حالا موقعیت مهمی داشت، در عین حال به دلیل اهمیت موضوع – و شاید هم به دلیل همان سابقه­ای که با من داشت – بازجویی مرا شخصا عهده­دار شد.
تهدید را با این شعر معروف شروع کرد: «یک­بار جستی ملخک…» و بعد گفت: «تو همان سال باید اعدام می­شدی، در رفتی. اما اینبار اسنادمان کافی است.» سوال ها از اول متوجه مبارزه­ی مسلحانه بود و تاکید من در بازجویی این بود که شما اشتباه می­کنید، ما معتقد به مبارزه­ی مسلحانه نیستیم، و تلاش­مان برای حمایت از خانواده های زندانی به دلیل مسائل عاطفی و انسانی و نیازمندی آن­هاست.
مقداری که من مقاومت کردم رفتند آقای لاهوتی را آوردند، برای مواجهه. منظره وحشتناکی داشت. در اثر شکنجه و کتک، سرش بزرگ شده بود، صورتش کج و خونین و عجیب! او را مقابل من روی صندلی نشاندند و بازجو برای تحقیر و شکستن شخصیت من با بی­ادبی این شعر را خواند:

جایی که شتر بود به یک غاز
خرقیمت واقعی ندارد

آقای لاهوتی قیافه علمایی داشت و مسن­تر از من بود. بازجو با خواندن آن شعر می­خواست بگوید: وقتی با آقای لاهوتی چنین رفتاری می­کنیم، تکلیف تو روشن است که چه به سرت خواهد آمد! مقداری اذیت کردند، ولی چیزی به دست نیاوردند. بیشتر به اعترافات وحید افراخته اتکاء داشتند.
حدود یک ماه در سلول انفرادی – در همان به اصطلاح کمیته ضد خرابکاری – تنها بودم که از تلخ­ترین خاطره­های من است. علاوه بر اهانت و شکنجه، آنچه سختی این زندان را مضاعف می­کرد، انحراف عقیدتی مجاهدین و ارتداد آن­ها بود. اعترافات بدی هم وحید افراخته علیه من کرده بود، که من قبول نمی­کردم و بازجو تلاش می­کرد که اعتراف بگیرد.
با این همه، این دوره را گذراندم. در آخرین روزها – پیش از انتقال به زندان اوین – آقای جلال رفیع را پیش من آوردند. احساس کردم خیلی افسرده است. دانشجو بود و از ما خیلی جوان­تر. هرچند دستورات حفاظتی مبارزه مانع اعتماد بود، اما به هر حال با طرح مسائل کلی سعی می­کردم به او روحیه بدهم.»

 

کتاب دوران مبارزه، خاطرات مرحوم آیت ­الله هاشمی رفسنجانی، صص294-295