شعر مقاومت از شهید محمدعلی رجایی

خانم عاتقه صديقى از دوران زندان و مبارزات همسر خود نقل مى كند كه: آقاى رجايى به رغم آن همه شكنجه هايى كه به ايشان داده بودند، روحيه بسيار بالايى داشت و به ما در ملاقات هايى كه پيش مى آمد واقعاً قوت قلب مى داد. چون از پشت شيشه و به وسيله تلفن باهم صحبت مى كرديم و ماموران در دو طرف ما قدم مى زدند،يكبار آقاى رجايى كاغذ كوچكى را كه در كف دستش بود به شيشه چسبانيد و از من خواست آن را يادداشت كنم.
آن متن شعرى بود به قرار زير:
همسرم تا بيشتر تابناك روز
دامن گستراند
از فراز كوهسار دور در دامن صحرا
بوسه رگبار دشمن
دور از چشم عزيزان
روى خاك و خون كشاند
پيكر خونين ما را
همسر من، زندگى هرچند شيرين است
ليك دوست دارم
با تمام آرزو
من در راه انسان ها بميرم
از نشيب جويبار زندگانى
قطره اى شفاف باشم
در دل دريا بميرم
همسر من
چهره بر دامن نكش
تا ياغيان شب بگويند
همسر محكوم از نام شوهر خود ننگ دارد
لاله اى پرخون به روى سينه ات بنشان
كه گويند
همسر محكوم قلبى كينه توز و گرم دارد
همسر من
كودكانت را مواظب باش همچون گرد چشمانت
تا نگيرد چهره مقصودشان را گرد ذلت
روزگارى كه پرسيدند از احوال بابا
گو كه با لب هاى خندان، كشته شد در راه ايمان
-محمدعلى رجايى-زندان قصر-١٣٥٦
📚 برگرفته از کتاب “شب را نهايت است” ،انتشارات موزه عبرت ايران