2 اردیبهشت 1357 سالروز شهادت شهید کریم رفیعی دستجردی بر اثر شکنجه

سالروز شهادت شهید زیر شکنجه کریم رفیعی دستجردی 2 اردیبهشت 1357

شهید کریم رفیعی دستجردی در سال ۱۳۳۳ همانند بسیاری از فرزندان این مرز و بوم در خانواده‌ای محروم چشم به جهان گشود. درد و رنج و محرومیت را در مدرسه زندگی آموخته و لمس کرده بود و درس اسلام و انقلاب را در مسجد آموخت. عشق به اسلام راستین و شرایط پلیسی و اختناق – در زمانی که سرمایه‌داران مردم محروم ما را تا مغز استخوان استثمار کرده بودند و استبداد در جامعه بیداد می‌نمود – او را یک انسان معترض بار آورده بود و همین موضوع باعث شده بود که علیرغم سن کم در عضویت یک گروه انقلابی ولی جوان و بی‌تجربه درآید.
در سال ۵۱ به جرم شرکت در این گروه بارها به ساواک احضار شده بود ولی با توجه به کمی سن و ترس رژیم از خشم مردم او را آزاد کردند، عناصر مزدور ساواک با آشنایی که به وضع مادی خانواده‌اش داشتند، برای همکاری با ساواک، او را تحت‌فشار قرار داده بودند، گاهی تطمیع و گاهی تهدید می‌کردند، ولی او همیشه در جبهه مستضعفین استوار ایستاده بود.
کریم با اینکه به علت عشق به مبارزه و آموزش اسلام و مطالعه در جهت رشد آگاهی‌اش، به دروس مدرسه بی‌توجه بود، ولی با هوش و ذکاوتی که داشت همیشه از دانش‌آموزان ممتاز بود.
پس از اخذ دیپلم، با قبول شدن در رشته اقتصاد دانشگاه تهران، از شهر کوچک خرمشهر وارد شهر بزرگ تهران، شهری لبریز از زشتی‌ها و زیبایی‌ها، مملو از ستم‌ها و پیکارها شد ولی او جبهه خود را مشخص کرده بود و در جبهه مستضعفین استوار و وفادار ایستاده بود.
دانشگاه میدان گسترده و وسیع‌تری برای مبارزه و رشد دانش ایدئولوژیکی و سیاسی او بود. رشد مبارزات مسلحانه علیه نظام طاغوتی پهلوی در محیط سراسر خفقان و سرکوب، سمتگیری سیاسی- ایدئولوژیک او را دقیق‌تر ساخته بود. تفکرات و بینش تشیع سرخ علوی متفکران مسلمان و نیز مجاهدات گروه‌های مسلح در رشد شخصیت انقلابی وی نقش بسزایی داشت.
او برخلاف بسیاری دیگر به جریانات جامعه‌اش از چشم احساساتش نمی‌نگریست. او یک انسان مؤمن و ایدئولوگ بود و هر چیزی را از دیدگاه توحیدی و اعتقادات اسلامی می‌نگریست.
زمانی که منافقین با نفوذ در سازمان مجاهدین مسیر انقلاب را به انحراف کشانیده بودند، پیش از انتشار اعلام مواضع، او این انحراف را احساس و با آن به ستیز و مبارزه پرداخت و در آن شرایط ضرورت تکیه بر ایدئولوژی اسلامی را عمیقا احساس کرده بود و به خاطر همین شعار «مداد العلماء افضل من دماء‌الشهدا» می‌داد. ولی کمتر کسی بود که این موضوع را از او بپذیرد.
او این مبارزه با انحراف را زمانی انجام می‌داد که خود عمیقا به امر جهاد مسلحانه اعتقاد داشت. پس از اعلام مواضع ایدئولوژیک منافقین بسیاری که براساس احساسات به مبارزه مسلحانه گرایش داشتند به واسطه انحراف ایدئولوژیکی منافقین به ضد جهاد مسلحانه مبدل شدند و در این شرایط که رژیم نیز به گسترش این دیدگاه دامن می‌زد و تلاش می‌نمود تا از حرکت کودتای ننگین منافقین عاملی بسازد تا مبارزه مسلحانه‌ را تضعیف کند و در امر مبارزه علیه نظام طاغوتی انحراف پیش‌ آورده دشمن اصلی را دیگری قلمداد نماید. او مبارزه مسلحانه مبتنی بر ایدئولوژی انقلابی خود را بر اسلام استوار ساخته بود.
چند ماهی از پیوستن او به گروه نگذشته بود که همراه یکی دیگر از همرزمانش سیدعلی جهان‌آراء با نیروهای رژیم مزدور محمدرضا شاهی درگیر شده و پس از آن از زیر رگبار گلوله‌های آنان به سلامت می‌گریزند، ولی مدارک شناسایی آنان به دست رژیم می‌افتد و در این لحظه از زمان بود که کریم، بر سر یک دوراهی و یک نقطه عطف تاریخی حیات خود می‌ایستد. در زندگی گاهی انسان به لحظات حساسی برمی‌خورد که باید انتخاب کند، انتخاب تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز آینده و شگفت آنکه در لحظات این انتخاب، «تنهاست».
او مانده است میان دوراهی یا راه خود یا راه خدا که تنها راه رهایی مستضعفین است. او در زندگی همیشه درد و رنج کشیده است. پدرش همیشه به شدیدترین وجهی از سوی استثمارگران، استثمار می‌شود و طبعا چشم امید به فرزندش دارد و امیدوار است او که فرزند بزرگ خانواده است، به زودی با اخذ مدرک لیسانس خود، بتواند پس از سال‌ها تحمل سختی‌ها خانواده‌اش را رهایی بخشد.
زیبایی‌های زندگی و دنیا او را به رها کردن مبارزه می‌خواند، او را به سوی درس خواندن دعوت می‌کند، ولی از سوی دیگر به یاد خانواده‌های تحت ستم و جور ستمگران در ذره‌ذره خاک میهنش می‌افتد، آیا مسئولیت او در قبال آنان کمتر از مسئولیتش در برابر خانواده‌اش است؟
آموزش‌های اسلام به عنوان راه رهایی مردم و یاد خدا و نگرانی از آینده‌ای مبهم، سرانجام عزت بهشت یا ذلت و خواری آتش، قلبش را می‌لرزاند. آیا مگر او می‌تواند در این سیستم طاغوتی باری از دوش مستضعفین بردارد. نه، باید سیستم را نابود کرد. باید نظام را درهم فرو ریخت. باید جنگید. باید شهید شد و گواهی داد تا مردم قیام کنند. بپاخیزند. ستم و ستمگر را برای همیشه نابود سازند.
گاهی در اندیشه جوانیش، خانواده محروم خودش، گاهی خانواده محروم و ستم‌دیده میهن و بلکه جهان، گاهی راه خودش گاهی راه خدایش، گاهی نظام طاغوتی موجود و گاهی نظام توحیدی مطلوب، باید انتخاب کند و سرانجام هم انتخاب خود را کرد. او راهش را برگزید، او راه خدا، راه مستضعفین و راه مظلومان را برمی‌گزیند و در پی آن بود که زندگی مخفی را انتخاب کرده و در این موقعیت وارد دوران جدیدی از زندگی و حیات واقعی خود گردید. او وارد دوران «هجرت» شد و یک «مهاجر» فی‌سبیل‌الله گشت.
کریم تمام وجودش را در راه خدا و جهاد با طاغوت و رشد سیاسی – ایدئولوژیکی گروهش قرار داد. دانش ایدئولوژیکی او نسبت به اسلام وجودش را از ایمان لبریز ساخته بود.
نماز شب را اغلب و تلاوت آیات کتاب خدا را بیشتر وقت‌ها انجام می‌داد، او نسبت به خواندن قرآن و نهج‌البلاغه و تفکر کردن در این متون علاقه زیادی داشت و برداشت‌هایش را از آن ها یادداشت می‌نمود.
او همراه دانش اسلامی‌اش از بینش سیاسی عمیقی برخوردار بود و مسائل را‌، به خوبی می‌کاوید، جریانات و اوضاع جامعه را خوب تحلیل می‌نمود. تحلیل‌هایش از دقت و موشکافی ویژه‌ای برخوردار بود.
کریم همیشه در مورد افراد و موضوعات اطرافش تحلیل‌های مشخصی داشت و البته داشتن تحلیل مشخص از شرایط و اوضاع مشخص می‌تواند در موضع‌گیری صحیح و مشخص اجتماعی، سیاسی، اقتصادی عامل موثری باشد.
کریم از روحیه‌ای خوب و امیدوار برخوردار بود. نظام سکوت، سکون، خفقان و سرکوب و ضربات کاری از سوی رژیم به گروه و شهادت و اسارت چند تن از برادران در بهمن‌ماه ۵۵ نتوانست در روحیه انقلابی و پرجوشش کریم ضعفی به وجود آورد جز اینکه احساس مسئولیت را در وجود وی بیشتر نمود و احساس کرد که باید با کار بیشتر کمبود این شهیدان و اسیران را جبران سازد.
تلاش‌هایش رشد پیوسته و بیشتر او را تسریع می‌کرد و مسئولیت‌هایی از سوی گروه نیز بر دوشش نهاده شده بود و سرانجام در موضعی نزدیک به سطح رهبری گروه قرار گرفته بود.
تحلیل‌های سیاسی او از وقایع و جریانات سیاسی، اقتصادی و نظامی رژیم و امپریالیزم جهانی و دیگر کشورهای جهان بیشترین محتوای سیاسی «جهاد» نشریه سیاسی و خبری تشکیلات را دربرمی‌گرفت و خود او نیز از تنظیم‌کنندگان آن بود.
انتقاد و تواصی از ویژگی‌های او بود. هم صادقانه از خود انتقاد می‌کرد و هم بی‌باکانه از دیگران و هم شجاعانه انتقادات دیگران را می‌پذیرفت.
در تمام مدت مخفی بودنش که مدت نزدیک به دو سال ۵۵ تا ۵۶ طول کشید، فقط یک‌بار با خانواده‌اش تماس گرفت که این نشانه عدم‌وابستگی به خانواده و عشق زیادش به خدا بود، رشد او و برادران مجاهدش مانند سیدعلی جهان‌آراء، سیدنورالدین شاه‌صفدری و دیگران مایه امید زیادی برای آینده گروه بود.
در اواخر، گروه وارد مرحله جدیدی از حیات خود می‌شد که با شهادت سیدنورالدین و اسارت کریم در اصفهان و سیدعلی در اراک و عزیز صفری در یزد چند تن از بهترین نیروهای خود را از دست داد و دیگر هیچ‌کس از این اسراء خبری نداشت.
زمان اسارت برادران درست سرآغاز جنبش نوین مردم ایران به رهبری امام‌خمینی بود، این جنبش در سطحی گسترده و فراگیر به سرعت پیش می‌رفت، رهبری انقلاب امام‌خمینی با استفاده از شجاعت، تحرک و پویایی خلق مستضعف ابتکار عمل را در دست داشته و دشمن را در برابر جنبش یکپارچه، عظیم، ریشه‌دار، تجربه ناکرده، اسیر دستپاچگی کرده بود.
مردم شهیدان بسیاری دادند و دشمن سنگرهایش را یکی پس از دیگری از دست داد. هر بار که سنگری از سوی دشمن خالی می‌شد آن را تصرف کرده و سنگر جدیدی را مورد هجوم قرار می‌دادند. بدین‌ترتیب به پیروزی‌هایی دست یافتند، زندان‌های رژیم به دست مردم یکی پس از دیگری فتح شد، ولی هیچ‌گاه از رزمندگان بزرگ و پیشتاز مردم، کریم، علی و عزیز خبری به دست نیامد و سرانجام پس از فروریختن نظام طاغوتی بود که مدارکی به دست آمد که نشان می‌داد این قهرمانان پیشگام، این مجاهدین به خون خفته و این گلگون‌کفنان جاویدان در زیر سبعانه‌ترین شکنجه‌های دژخیمان محمدرضا شاهی به درجه شهادت در راه خدا نائل آمدند.

منبع: کنگره شهدای دانشجو، پرتال شهدای دانشجو http://shohadayedaneshjoo.ir