سه دهه انس با زندان – بخش اول

 

 

 

مرحوم حبيب الله عسگراولادي

درآمد
 
دانسته هاي استاد حبيب الله عسگر اولادي از جريانات منتهي به انقلاب اسلامي و حضور تمام قامت و مؤثر در تمامي مبارزات و تحمّل حبس هاي طولاني و پيروي خالصانه از ولي فقيه در طول حيات سياسي، از وي شخصيت ممتازي را ساخته است كه گفتگو با او را پيوسته سرشار از نكات ارزشمند و بديع مي سازد و اين مصاحبه نيز چنين است. با سپاس فراوان از ايشان كه به رغم مشغله هاي فراوان، همواره با روي باز پذيراي شاهد ياران بوده اند:
شايد مناسب باشد، اين مصاحبه را با ياد امام آغاز كنيم. شما ساليان زيادي امام را از نزديك درك كرده بوديد، آشنايي شما با حضرت امام چگونه شروع شد؟ 
مرحوم آيت الله حق شناس از شاگردان شناخته شده امام بودند و در مسجد امين الدوله، زمان مرحوم شيخ محمد زاهد، شب هاي شنبه برنامه داشتند. ايشان اصرار داشتند تا در برنامه هايشان، از استاد اخلاق خود، آقا حاج روح الله خميني نام ببرند. من را هم با حاج روح الله خميني آشنا كردند. در سال 39، 40 براي رساندن كتاب يا وجوهات براي امام از وجود ما در مسجد امين الدوله استفاده مي كردند و مي خواستند كه ما به خدمت ايشان در قم برسانيم. در تابستان آن سال ها، حاج آقا روح الله به امامزاده قاسم تهران تشريف آورده بودند. در آن زمان ما در منزل مرحوم آيت الله رسولي محلاتي، (پدر آقاي رسولي كه امام جماعت مسجد محل بودند)، سكني داشتتيم. امام به امامزاده قاسم كه مي آمدند در منزل ايشان يا در نزديكي بيت ايشان منزل مي گرفتند. شناخت ما از امام به واسطه شناختي ابتدايي كه از شيخ عبدالكريم حق شناس داشتيم با حضورمان در برنامه ها عيني مي شد، اما هنوز حدودا در سال هاي 39و40 هستيم.
شناخت سياسي شما از حضرت امام از كي آغاز شد؟
مجموعه ما از سال 1333و1334 از كارهاي سياسي مايوس شده و در كار فقه بود. وقتي تصويب نامه انجمن هاي ولايتي و ايالتي را شاه ملعون به وسيله علم ملعون كه نخست وزير بود، اعلام كرد حاج آقا روح الله و مراجع ديگر قم تلگراف زده و اعتراض كردند. ما از ميان تلگراف هايي كه خوانديم، تلگراف حاج آقا روح الله را تلگرافي يافتيم كه ادغام و استحكام داشت و ما را به تدريج اميدوار كرد كه به سربازخانه ها برگرديم. اينكه دين ما عين سياست ماست و سياست ما عين دين ماست را فراموش كرده بوديم و مدتي مايوس شده بوديم و به دين منهاي سياست پناه برده بوديم. ايشان اين اميد را در ما زنده كردند.تلگراف ايشان سبب شد كه ما آن را منتشر كنيم و براي توضيح بيشتر به خدمت ايشان برسيم. در يكي از نشست ها ايشان فرمودند چون اساس اسلام در معرض خطر است، تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب. اين مسئله در كل كشور، حوزه هاي علميه، مساجد و مراكز ديني بسيار اثر گذاشت؛ در ما هم اثر زيادي گذاشت. در روايات مطرح مي شد كه تقيه، دين امام و دين آباء ماست، الان اسلام شناسي پيدا شده بود كه مي گفت تقيه كه تا به حال واجب بود، حرام است، چون اساس اسلام در معرض خطر است. اين خلقي كه ايشان از خود بروز داد، در ما اثر گذاشت. به دنبال اين امر در يك جلسه هفته اي، ما به قم رفتيم. ايشان فرمودند در اين جلسات هفتگي، تنها اينجا نياييد و به خانه ديگر علماي قم نيز برويد و حرف هاي ايشان را نيز بشنويد. در يك جلسه اي ايشان فرمودند آنچه امروزه در معرض خطر است، خود اسلام است. شما بايد بدانيد كارهايي كه براي اسلام كرده ايد، چقدر در مسير عظمت اسلام و يا در مسير عظمت مسلمين بوده است. هر كاري كه براي اسلام انجام مي دهيد بايد يكي از اين دو خاصيت و يا هر دو را داشته باشد. (يعني يا باعث آشكار شدن عظمت اسلام و يا باعث افزايش عزت مسلمين شود).
بعد از آن جلسه، ما كه حدود26 نفر بوديم، جلسه اي تشكيل داديم. ما هيئتي داشتيم با عنوان هيئت مويد. در اين جلسه درباره حرف هايي كه ايشان مطرح كردند بحث كرديم. پيدا بود كارهايي كه تا به حال انجام داده بوديم براي اسلام نبوده است، چون نه در مسير عظمت اسلام بود و نه در مسير عظمت مسلمين. آن شب دو نفر توسط برادران انتخاب شدند، مرحوم حبيب الله شفيق و بنده كه رابط امام باشيم. خدمت امام عرض كرديم كه ما در جلسه هفتگي خود به اين نتيجه رسيديم كه برادران چه مقدار پول مي توانند بدهند و اينكه چقدر مي توانند فرصت بگذارند. شماره تلفن هاي خود را در اختيارشان قرار داديم و از اين به بعد بود كه ارتباط رسمي ما با امام شروع شد.
در اين جلسات ايا امام آموزش هايي هم داشتند؟ 
امام همت داشتند تا در هر جلسه اي كه ما خدمتشان مي رسيديم، سطح علمي خود را تنزل دهند و به ما معرفت و خلق و خوي را بياموزند. مثلا در يكي از جلساتي كه در خدمت ايشان بوديم، هيچ كدام از ما سئوال و مطلبي را شروع نكرديم. ايشان فرمودند حالا كه شما حرف هايتان يادتان نيامده، من چند سئوال از شماها دارم؛ آيا امر به معروف و نهي از منكر از فروع دين نيست، (مثل نماز و روزه و زكات…) و اگر از فروع دين است چرا در رساله عمليه، امر به معروف و نهي از منكر را نمي بينيم، چه زماني و توسط چه كساني و با چه هدفي، برداشته شده است؟ بايد بدانيد امر به معروف و نهي از منكر اين نيست كه مثلا به جوان يا نوجواني كه اعتقاد به خدا و معاد و نبوت دارد، مي گويند نماز بخوان. اسم اين كار، خواهش به انجام امر واجب است و امر به معروف و نهي از منكر اين نيست. يا مثلا هنگامي كه شما در تاكسي مي نشينيد و موسيقي در حال نواختن است، شما از راننده خواهش مي كنيد كه موسيقي را خاموش كند. اسم اين كار نيز نهي از منكر نيست، بلكه خواهش براي ترك منكر است. سپس ايشان فرمودند اهل ايمان بايد در ارتباط مستحكم تري با هم باشند و قدرت امر و نهي داشته باشند تا بتوانند امر به معروف و نهي از منكر كنند و فرمودند براي اجراي امر به معروف و نهي از منكر، چاره اي جز تشكيلات نيست. امام خلق و خوي تشكيلاتي را از اينجا آغاز كردند.
آيا امام درباره اخلاق تشكيلاتي هم رهنمودي داشتند؟  
امام يك بحث مفصل فرموده اند كه سابق به آن اشاره مفصلي داشته ام و در اينجا به آن اشاره اي خواهم داشت. در يك بحث مفصلي ايشان فرمودند اولين چيزي كه ما بايد ياد بگيريم اين است كه چگونه بحث كنيم. بحث، يعني دو طرفي كه در حال صحبتد به دنبال يافتن حق باشند. مثلا وقتي شما با برادر خود در حال صحبت كردن هستيد بايد به هوش باشيد، شايد سخني كه از زبان او جاري مي شود همان حرفي باشد كه شما دنبال آنيد و او هم به همين صورت. اما اگر در حال صحبت و بحث با او، دنبال يافتن جوابي براي او هستيد، اسم اين را ديگر بايد جدل گذاشت. اين بحث نيست. اولين چيزي كه بايد ياد بگيريم اين است كه چگونه بحث كنيم.
پس از اينكه به ما ياد دادند كه چگونه بحث كنيم، ما را وارد مرحله جديدي كردند. اهل ايمان بايد جمع شوند، متمركز شوند و قدرت يابند. اينكه چگونه بحث كنند و اين جور نباشد كه با يكديگر جدل كنند و بخواهند حرف يكديگر را بشكنند. در جلسه ديگري ايشان، اخلاق تشكيلاتي را پس از اينكه ما به صورت هيئت هاي موتلفه در آمديم، توضيح دادند. امام فرمودند شما، الان مجموعه اي هستيد كه حوزه داريد، مركزيت داريد، در اين حوزه ها بحث مي كنيد و اقليت و اكثريت داريد. بعد فرمودند كه اكثريت بايد اقليت را قانع كند و اقليت هم بايد بداند اگر درست عمل كند، در آينده اكثريت مي شود. فشار اكثريت نبايد، اقليت را وادار به تسليم كند. شايد چند سال بعد در زندان، مفهوم اين تعبير را فهميدم. ديكتاتوري اي كه در حال حاضر در جهان و در اذهان جهانيان به وجود آمده از همان تعبير امام است كه فرمودند اكثريت نبايد خودش را بر اقليت تحميل كند. اين چند خصوصيت درباره اخلاق تشكيلاتي بود.
خلق ديگر ايشان كه هم عمل مي كردند و هم ارشاد مي كردند. اين بود كه خدا را همه جا حاضر و ناظر بدانيد. اين مسئله ما را از نظر اخلاق مرتب كرد. ايشان خودشان هم به اين مسئله عمل مي كردند و مي گفتند عالم محضر خداست و كساني كه نمي توانند اخلاق را رعايت كنند، غافل از آنند كه عالم محضر خداست.
يكي از روش هاي ايشان، مردم دوستي بود و اين مردم دوستي را ايشان در پيرو مردم شناسي داشتند. پيوسته در جهات مردم شناسي و مردم دوستي عمل مي كردند. سعي مي كردند از مردم پيام بگيرند و به مردم پيام دهند.
شايد نسل جواني كه گزارش بنده را مي خوانند، اين طور به نظرشان بيايد كه چطور از مردم پيام مي گرفتند. منافقين، مرحوم آيت الله طالقاني را هنگامي كه از دنيا رفته بودند، به خود نسبت مي دادند و مي گفتند ميراث مرحوم آيت الله طالقاني شهادت است و شورا. امام طي سخنراني مردمي فرمودند: اينها دريافته اند كه مردم كه از ايشان تجليل كردند، از ايشان چه شناختي داشته اند و هنگامي كه مي خواهند مرحوم آيت الله طالقاني را به خاك بسپارند، فرياد مي زنند و به سر و سينه خود مي زنند كه اي نائب پيغمبر ما جاي تو خالي است. اين نمونه اي از پيام گرفتن از مردم است كه اين شعار آنها را كه كمتر مورد توجه بوده، عنوان مي كنند. از طرف ديگر خود ايشان هم پيام هاي مستقيمي به مردم مي دادند. در حال حاضر هم مقام معظم رهبري، مردم شناس ترين و مردم دوست ترين افرادند و واقعا پيام هايي به مردم مي دهند و از آنها هم پيام مي گيرند.
يكي ديگر از آموزش هاي اساسي ايشان اين بود كه وقتي كسي صحبت مي كرد، سعي مي كردند صحبت او را گوش بدهند؛ يادگيري ايشان باز بود. اين طور نبود كه مثلا بگويند هر چه دارم كافي است و احتياجي به يادگيري ندارم، يا اگر كسي خدمتشان مي رسيد، خود شروع به صحبت كنند، نبودند. ايشان يادگيري از حضاري را كه نزد ايشان مي آمدند، هيچ زماني تعطيل نكردند و تا آخرين روزها از متخصصان، تجربه مندان و انسان هايي كه مهارت داشتند. مي آموخت و به ما مي آموختند كه نبايد هيچ زماني خود را در سطح كاملي ببينيد و به حرف هاي ديگران گوش نكنيد.
به دوران زندان شما نگاهي بيندازيم. شما چند بار دستگير شديد و چند سال در زندان به سر برديد؟
اولين دستگيري من سال 1327بود. مدت كوتاهي زندان بودم. دومين دستگيري من در خرداد ماه سال 1342(اطراف پانزده خرداد42)بود. در اين دستگيري هم چند روز بيشتر زندان نبودم. سومين دستگيري من روز يازدهم بهمن ماه سال 1343بود. به مناسبت اعدام انقلابي حسنعلي منصور كه ريختند خانه ما و اسنادي از خانه ما به دست آوردند. دستگيري سوم من 12سال و خرده اي طول كشيد. يعني از 11بهمن 1343تا 1356شمسي در زندان بودم.
علت دستگيري اولتان چه بود؟ 
دستگيري اول در ارتباط با مسئله فلسطين بود. در ارتباط با غصب فلسطين توسط صهيونيست ها. آيت الله كاشاني دعوت به راه پيمايي عليه غاصبان فلسطين و قدس شريف كرد. راه پيمايي در ميدان بهارستان رو به روي مدرسه مسجد سپهسالار (شهيد مطهري فعلي)برگزار شد. نظاميان رژيم شاه مردم را مورد حمله قرار دادند. تعدادي از تظاهر كنندگان به نفع ملت فلسطين دستگير شدند. تعدادي هم بعدها به عنوان محرك و گردانندگان راه پيمايي دستگير شدند. از جمله افرادي كه در اين واقعه دستگير شدند، من بودم. پنج روز در زندان اطلاعات شهرباني بازداشت بودم. در محدوده ميدان امام خميني فعلي تهران.
دستگيري دوم علتش چه بود؟ 
در دستگيري دوم چند زندان را ديدم. علتش هم اين بود كه اتهامي كه به من نسبت داده بودند، مبهم بود. قزل قلعه زندان اطلاعات شهرباني و زندان موقت شهرباني و ساوا ك را هم ديدم. دستگيري دوم من هم حدود 5 روز بود. در دستگيري سوم هم در زندان اطلاعات شهرباني زنداني بوديم. بعد در زندان موقت شهرباني در بخش بهداري زنداني بوديم. در جايي زنداني بوديم كه بعدها تبديل به كميته مشترك ضد خرابكاري ساواك و شهرباني شد و حالا موزه عبرت شده است. حدود 11بهمن تا 26خرداد 1344شمسي در اين زندان بوديم. دوران دادگاه و محاكمه هم از زندان اطلاعات شهرباني ما را به دادگاه مي بردند. حكم نهايي كه براي ما صادر شد شب 26 خرداد ماه سال 1344شمسي شهدا را به شهادتگاه بردند و ما را هم همان صبح به زندان قصر تحويل دادند. در مرحله اول ما را به زندان عادي قصر بردند. هر كدام از ما9 نفر را كه اعدام نشده بوديم، به يك بند از بندهاي زندان عادي قصر فرستادند. من را به بند7 زندان عادي قصر تحويل دادند. شهيد عراقي را به بند يك زندان عادي قصر تحويل دادند. آيت الله انواري را به زندان شماره 2عادي تحويل دادند.آنجا اعتصاب غذا و درخواست انتقال به زندان سياسي كرديم. مامورين زندان قصر بر اثر اعتصاب غذاي ما با ما وارد مذاكره شدند و درخواست ما را براي انتقال بند سياسي زندان قصر پذيرفتند و ما منتقل به زندان سياسي شديم. يكي از درخواست هاي ما در اين اعتصاب غذا ادامه تحصيل بود كه اين را هم پذيرفتند و قرار شد در زندان دبيرستان باز كنند. به هر حال به بند 3 زندان سياسي قصر رفتيم.
تمام اين دوران را در زندان قصر بوديد؟
خير، در اين دوران زندان 12سال و خرده اي، خيلي تبعيد شدم. يك دوره به زندان موقت قصر تبعيد شدم. مجددا بعد از اينكه به زندان سياسي آمدم، تبعيد شدم به زندان عادي بند موقتي ها. يك دوره به زندان برازجان در سال 48و49 تبعيد شدم و حدود يك سال زندان برازجان بودم. يك دوره هم سال حدود50 شمسي به مشهد تبعيد شدم كه 3 سال و خرده اي هم در زندان مشهد زنداني شدم.
در زندان برازجان علاوه بر شما كداميك از زندانيان سياسي هم سلول شما بودند؟ 
من بودم، آيت الله انواري و شهيد عراقي هم بودند. آقايان سوركي و سرمدي و دو سه نفر از گروه جزني بودند. افسران توده اي هم چند نفري با ما هم سلول بودند.
علت تبعيد چه بود؟ 
ما را موقعي تبعيد كردند كه چهار نفر از جمله سرمدي از زندان فرار كردند. اين فرار يك مقدمه پليسي داشت و اينها را بردند پشت بام و از آنجا سرازير شدند توي باغ و آنها را داخل باغ گرفتند. بعد ريختند داخل زندان و همه چيز را از ما گرفتند و زندگي را بر ما بسيار سخت كردند. ما هم اعلام اعتصاب غذا كرديم. آقاي انواري بيمار بودند و نمي توانستند اعتصاب كنند، ولي بقيه ما اعتصاب غذا كرديم. گروه جزني كه سرمدي و بقيه از آن گروه بودند، آنها هم اعتصاب كردند. يعني همه مسلمان ها، هم بعضي از ملي گراها و هم كمونيست ها اعتصاب غذا كردند. ده روز از اعتصاب گذشت و در اين فاصله فقط روزي يك ليوان چاي كم رنگ با كمي نبات مي خورديم. البته بعضي از كمونيست ها يا ملي گراها مي رفتند و مخفيانه چيزي مي خوردند، ولي ما محكم روي حرف خودمان ايستاده بوديم.
روز دهم رئيس كل زندان ها با دو سه تا افسر آمدند و وارد اتاق ما شدند. شهيد عراقي، حاج ابوالفضل حيدري، عباس مدرسي فر و بنده و آقاي انواري در اتاق بوديم. گمانم اسم رئيس زندان ها متين نژاد بود. گفت: «خواست شما چيست؟» گفتيم: «خواست ما زندگي انساني است.» گفت: «بعد از اينكه مي خواستيد فرار كنيد، زندگي انساني مي خواهيد؟» گفتيم: «فرار به ما چه مربوط است؟ فراري ها را كه گرفتيد.» گفت:
«اين طور نيست. شما زنداني ها همه به هم كمك كرديد.» گفتيم: «خلاف به شما گزارش كرده اند. خودشان بودند و خودشان هم پاي حرفشان ايستاده اند.» گفت: «اعتصابتان را بشكنيد، خواسته هايتان را مي دهيم.» گفتيم: «ما كه ده روز اعتصاب كرده ايم، چند روز ديگر هم ادامه مي دهيم، خواسته هايمان را كه برآورده كرديد، اعتصاب را مي شكنيم.» رو كرد به آقاي انواري و گفت: «شما چرا اعتصاب نكرديد؟» ايشان گفتند: «من مريض بودم و نمي توانستم.» گفت: «پس شما هم موافق اعتصاب بوديد؟» گفتند: «بله.» گفت: «شما به عنوان يك روحاني نبايد به اينها مي گفتيد كه اعتصاب حرام است و مقابل اينها مي ايستاديد؟» شهيد عراقي مي خواست جواب بدهد كه آقاي انواري مانع شدند و گفتند: «من اگر بخواهم خلاف ها را بشمرم كه اول بايد خلاف هاي شما را بگويم كه چه كارهائي با مردم مي كنيد.» گفت: «عجب! پس شما طرف اينها هستيد!» آقاي انواري گفتند: «اگر بخواهم حق را بگويم بايد طرف زنداني باشم يا زندانبان؟» او پايش را با عصبانيت بر زمين كوبيد و رفت.
دو سه روز بعد ما سه نفر را خواستند و به برازجان تبعيد كردند و كمتر از يك سال آنجا بوديم. انصافا شهيد عراقي و آقاي انواري روحيه بسيار خوبي داشتند. ما در اين اعتصاب غذا كتاب و قرآن و ساير مايحتاج خودمان را مي خواستيم. همه كتاب ها از جمله قرآن ها و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و مفاتيح و ساير كتاب ها را از ما گرفته و شرايط را بر ما سخت كرده بودند. بر اثر اين فرار، همه چيز را از ما گرفتند. ما به نظاميان قصر گفتيم كه فراري ها دستگير شده اند و در اختيار شما هستند، چرا با ما اين طور رفتار مي كنيد؟ افراد مختلفي از شهرباني شاه و ساواك شاه براي مذاكره آمدند. ما محكم ايستاديم و گفتيم شرايط اوليه ما در زندان بايد به ما بازگردانده شود. ما با اين شرايط نمي توانيم زندان ابد را بكشيم. قصد ساواك و شهرباني اين بود كه اختلافات داخلي بين ما مذهبي ها و كمونيست ها و ملي گراها ايجاد كنند. ما زير بار نرفتيم. به ما گفتند شما نامه بنويسيد و از كساني كه از زندان نقشه فرار را ريختند، تنفر بجوئيد. گفتيم: «براي چه اين كار را بكنيم؟ فرار كرده اند و دستگيرشان كرده ايد. تنفر ما چه مشكلي را حل مي كند؟» گفتند: «اينها كمونيست بودند، شما مذهبي هستيد. ابراز تنفر بكنيد.» گفتيم: «چه ربطي دارد؟»
در زندان مشهد با چه كساني هم سلول بوديد؟
زماني كه دستگير شدگان دو ساز مان جديد مجاهدين خلق و چريك هاي فدايي خلق وارد زندان ها شده بودند و مي رفت كه اينها جلب نظرها را در زندان بكنند، ساواك شاه تصميم گرفت زنداني ها را بين زندان هاي سراسر كشور تقسيم بكند. از هر گروهي چند نفري را پخش و پلا كردند. ما را از موتلفه اسلامي تبعيد كردند به زندان مشهد. من بودم، شهيد لاجوردي بود و آقاي ابوالفضل حاج حيدري. چند نفري را هم از حزب ملل اسلامي به مشهد تبعيد كردند، تعدادي از مجاهدين خلق و تعدادي از چريك هاي فدايي خلق را هم به مشهد فرستادند. به همين ترتيب تعدادي را هم به زندان عادل آباد شيراز فرستادند. علت تبعيد هم اين بود كه ساواك و شهرباني شاه مي خواست بر زندان ها تسلط داشته باشند. وقتي ما دور هم بوديم شاه و ساواك و شهرباني قادر نبودند بر زندانيان سياسي تسلط داشته باشند و بتوانند سركوب روحي كنند.

منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 39، بهمن ماه 1387