برگی از خاطرات شهید لاجوردی از کمیته مشترک ساواک

گوشه ای از خاطرات شهید اسدالله لاجوردی، مبارز انقلابی و زندانی سیاسی قبل از انقلاب اسلامی از بازداشتگاه کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک

 

به هر صورت اینها به این چیزها توجه نداشتند و شروع به شکنجه می‌کردند.این شکنجه شاید تا ساعت ۴ یا ۵ بعدازظهر طول می‌کشید و من واقعا از حال می‌رفتم. در فاصله بین شکنجه‌ها چندین بار خواستم نماز بخوانم که نگذاشتند. در فشار شکنجه، معمولا آدم عطش می‌کند، چون خیلی با انسان کلنجار می‌روند.هرچه می‌گفتم که آب می‌خواهم، آب نمی‌دادند تا تقریبا ساعت پنج بعدازظهر شد که [نگهبان]یک لیوان بلور آب آورد روی میز[بازجو] گذاشت. بعد از آن شکنجه‌های مفصلی که داده بود، به من گفت: «اگر آب می‌خواهی،باید جواب سوالی را که می‌کنم،بدهی.»

 

باید اعتراف کنم روزهای بیستم یا بیست و یکم، کم‌کم داشت مقاومت من درهم می‌شکست. توی سلول بودم که از پنجره‌ی کوچک بالای سرم یک صدایی از محوطه هواخوری به گوشم رسید، إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَاین آیه در آن شرایط در من اثر عجیبی گذاشت. یک نیروی غیبی مددم کرد و تصمیم گرفتم که اگر مرا قطعه قطعه کنند، مقاومت بکنم؛ هرچند از نظر مقاومت بدنی دیگر رمقی نداشتم.

 

منبع: کتاب مبارزه به روایت اسدالله لاجوردی، انتشارات روزنامه ایران