شخصیت امیرالمومنین(علیهالصّلاةوالسّلام)
بیانات مقام معظم رهبری
تربیت امیرالمومنین (ع) در زير سايه پیغمبر (ص)
شخصیت امیرالمؤمنین از لحظهی ولادت تا هنگام شهادت، در همهی این ادوار، یك شخصیت استثنائی است. ولادت او در جوف كعبه است – كه نه قبل از آن حضرت و نه بعد از آن حضرت تا امروز چنین چیزی اتفاق نیفتاده است – شهادت آن بزرگوار هم در مسجد و محراب عبادت است. بین این دو نقطه هم، همهی زندگی امیرالمؤمنین جهاد است و صبر للَّه است و معرفت است و بصیرت است و حركت در راه رضای الهی است. در آغاز كودكی، دست تدبیر الهی، علیبنابیطالب را به آغوش پیغمبر میسپارد. امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) شش ساله بود كه پیغمبر او را از خانهی جناب ابیطالب به خانهی خود آورد. امیرالمؤمنین در آغوش پیغمبر و در زیر سایهی تربیت آن حضرت تربیت شد. در هنگام نزول وحی بر پیغمبر، تنها كسی بود كه در حراء، در آن لحظات حساس، در كنار پیغمبر حضور پیدا میكرد؛ و لقد كنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امّه». دنبال پیغمبر، بدون جدا شدن از پیغمبر، امیرالمؤمنین دائماً میآموخت. خود حضرت در نهجالبلاغه در خطبهی قاصعه میفرماید: «و لقد سعمت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی». میگوید: من صدای نالهی شیطان را در وقتی كه بر پیغمبر وحی نازل شد، شنیدم. «فقلت یا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة»؛ از پیغمبر پرسیدم: این چه صدائی بود كه من شنیدم؟ فرمود: «هذا الشّیطان قد ایس من عبادته»؛ این نالهی یأس شیطان بود، از اینكه بتواند مردم را گمراه كند. چراغ هدایت آمد. بعد فرمود: «انّك تسمع ما اسمع و تری ما اری». این، نزدیكی و قرب امیرالمؤمنین به پیغمبر از دوران كودكی است. در دوران كودكی به پیغمبر ایمان آورد، با پیغمبر نماز خواند، با پیغمبر جهاد كرد، برای پیغمبر فداكاری كرد. در طول زندگی خود، در حیات پیغمبر یك جور، بعد از رحلت پیغمبر هم در ادوار مختلف، برای اقامهی حق، اقامهی دین خدا، حفظ اسلام، همهی تلاش خود را به عرصه آورد. از نظر پیغمبر اكرم، میزان حق، امیرالمؤمنین است. از طریق سنی و شیعه نقل شده است كه: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار»؛ اگر دنبال حقید، ببینید علی كجا ایستاده است، او چه میكند، انگشت اشارهی او به كدام سو است. زندگی امیرالمؤمنین یك چنین زندگیای است.۱۳۸۹/۰۴/۰۵
وجود توازن در شخصيت اميرالمؤمنين (عليهالسّلام)
صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان كنار هم زیبا چیده شده كه خود یك زیبایی به وجود آورده است! انسان نمیبیند كه این صفات در كسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یكی نه دو تا، خیلی زیاد است. حال چند مورد از این صفات متضادّی را كه در كنار هم در امیرالمؤمنین حضور و وجود پیدا كرده است، مطرح كنم:
مثلاً رحم و رقّت قلب در كنار قاطعیت و صلابت، با هم نمیسازد؛ اما در امیرالمؤمنین عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست كه واقعاً برای انسانهای معمولی، چنین حالتی كمتر پیش میآید. مثلاً كسانی كه به فقرا كمك كنند و به خانوادههای مستضعف سر بزنند، زیادند؛ اما آن كسی كه اوّلاً این كار را در دوران حكومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیاً كارِ یك روز و دو روزش نباشد – كار همیشهی او باشد – ثالثاً به كمك كردن مادّی اكتفا نكند؛ برود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم كور و نابینا، با آن بچههای صغیر بنشیند، مأنوس شود، دل آنها را خوش كند و البته كمك هم بكند و بلند شود، فقط امیرالمؤمنین است. شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا میكنید؟ امیرالمؤمنین در ترحّم و عطوفتش، اینگونه است.
او به خانهی بیوه زن صغیردار كه میرود؛ تنورش را كه آتش میكند، نان كه برایش میپزد و غذایی را كه برایش برده است، با دست مبارك خود در دهان كودكانش میگذارد، بماند؛ برای اینكه این كودكان گرفته و غمگین، لبخندی بر لبانشان بنشیند، با آنها بازی میكند، خم میشود آنها را روی دوش خود سوار میكند، راه میرود و در كلبهی محقّر آنها سرگرمشان میكند، تا گل خنده بر لبان كودكان یتیم بنشیند! این، رحم و عطوفت امیرالمؤمنین است، كه یكی از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر دیدم امیرالمؤمنین با انگشتان مبارك خودش، عسل در دهان بچههای یتیم و فقیر گذاشت كه «لوددتُ انی كنت یتیما»؛ در دلم گفتم، كاش من هم بچهی یتیمی بودم كه علی این طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار میداد! این، ترحّم و رقّت و عطوفت امیرالمؤمنین است.
همین امیرالمؤمنین در قضیهی نهروان؛ آن جایی كه یك عدّه انسانهای كجاندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حكومت را با بهانههای واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار میگیرد، نصیحت میكند و فایدهای نمیبخشد؛ احتجاج میكند، فایدهای نمیبخشد؛ واسطه میفرستد، فایدهای نمیبخشد؛ كمك مالی میكند و وعدهی همراهی میدهد، فایدهای نمیبخشد؛ در آخر سر كه صفآرایی میكند، باز هم نصیحت میكند، فایدهای نمیبخشد؛ بنا را بر قاطعیت میگذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یكی از یارانش میدهد و میگوید: هر كس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیّه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند.گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است كه آنها سابقهی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی كردهاند. اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، كنار گذاشتید؛ پیكارتان بروید. چهارهزار نفرِ دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع كرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاك هلاكت انداخته بود! این، همان علی است. چون میبیند كه طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل كژدم عمل میكنند، قاطعیت بهخرج میدهد.
«خوارج» را درست ترجمه نمیكنند. من میبینم كه متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشكه مقدّسها تعبیر میكنند. این، غلط است. خشكه مقدّس كدام است؟! در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند كه برای خودشان كار میكردند. اگر میخواهید خوارج را بشناسید، نمونهاش را من در زمان خودمان به شما معرفی میكنم. گروه منافقین كه یادتان هست؟ آیهی قرآن میخواندند، خطبهی نهجالبلاغه میخواندند، ادّعای دینداری میكردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابیتر میدانستند؛ آن وقت بمبگذاری میكردند و ناگهان یك خانواده، بزرگ و كوچك و بچه و صغیر و همه كس را به هنگام افطارِ ماه رمضان میكشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمبگذاری میكردند و یك جمعیتی بیگناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود میكردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانیِ مؤمنِ مجاهدِ فی سبیلاللَّه را به وسیلهی بمبگذاری میكشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، این طور كارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبداللَّهبنخبّاب را میكشند؛ شكم عیالش را كه حامله بود، میشكافند، جنین او را هم كه یك جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی میكنند! چرا؟ چون طرفدار علیبنابیطالبند و باید نابود و كشته شوند! خوارج اینهایند.
خوارج را درست بشناسید: كسانی با تمسّكِ ظاهر به دین، با تمسّك به آیات قرآن، حفظ كردن قرآن، حفظ كردن نهجالبلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دورههای بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دینیِ آنها را حفظ كند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت میكردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا میزدند؛ اما نوكریِ حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید كه منافقین یك روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریكا و صهیونیستها و صدّام و با هر كس دیگر حاضر بودند كار كنند و نوكریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند. آن وقت امیرالمؤمنین در مقابل آنها با قاطعیت ایستاد. این، همان علی است.«اشدّاء علیالكفّار و رحماء بینهم».
ببینید؛ این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، چطور زیباییای را به وجود میآورد! انسانی با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمیآورد و دلش نمیآید كه یك بچه یتیم را غمگین ببیند. میگوید تا من این بچه را نخندانم، از اینجا نخواهم رفت. آن وقت آنجا در مقابل آن انسانهای كجاندیشِ كجعمل – كه مثل كژدم، به هر انسان بیگناهی نیش میزنند – میایستد و چهارهزار نفر را در یك روز و در چند ساعتِ كوتاه از بین میبرد. «لا یُفلت منهم عَشَرة». از اصحاب خود امیرالمؤمنین، كمتر از ده نفر شهید شدند – ظاهراً پنج نفر یا شش نفر – اما از چهارهزار نفرِ آنها، كمتر از ده نفر باقی ماندند؛ یعنی نُه نفر! توازن در شخصیت، یعنی این.۱۳۷۵/۱۱/۱۲
زندگی و شخصیت امیرالمؤمنین(ع)
شاید در زندگی علیبنابیطالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود؛ یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزهی شخصی و نفسانی و امثال اینها انجام میداد. به گمان اینجانب، در باب شخصیت امیرالمؤمنین، اصل قضیه این است.
امیرالمؤمنین این اخلاص را از دوران کودکی و نوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانهی یک آقازادهی قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد، و بعد هم ماجرای خوابیدن آن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند. این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جملهی کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند، درمییابد که بزرگترین فداکاری است که یک انسان میتواند از خود نشان بدهد؛ یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشمگین و آمادهی در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس میخوابم.
کسانی مثل آن نویسندهی مسیحی که از دین ما خارج هستند و با رؤیت اسلامی و شیعی به امیرالمؤمنین نگاه نمیکنند، میگویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسهی با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه، به دست خود جام زهر را نوشید؛ یعنی یک فداکاری قطعی. اخلاص، تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند؛ اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است.
در جنگهای پیامبر، در اُحد آنوقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آنوقتی که همه از مبارزهی با عمروبنعبدود سرپیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیهی خیبر، در قضیهی آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر در سقیفه، در شورای تشکیلشدهی بعد از درگذشت خلیفهی دوم، در همهی این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصاً للَّه آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود، انتخاب کرد و «خود» را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیستوپنج سالی که از خلافت دور ماند، در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیهی انسانهای جامعه، و بعد در دوران خلافتش در برخورد با جناحهای مختلف، که هرکدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همهی موارد دیگر، علیبنابیطالب، همان علیبنابیطالبی است که خدا میپسندد و رسول خدا انتخاب میکند و برمیگزیند؛ بندهی خالص خدا. این، آن چیزی است که من و شما باید رشحهیی از آن را در عمل و زندگی خود از علیبنابیطالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطرهی از آن در وجود انسانی باشد، او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل میکند.۱۳۷۰/۰۱/۱۶
منبع:
https://farsi.khamenei.ir
به مناسبت نوزدهم و بیست و یکم ماه مبارک رمضان
بیانات حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبههای نمازجمعه
در مورد شخصیت علی بن ابی طالب(علیهالصّلاةوالسّلام) هرچه گفته شود، کم گفته شده است؛ چون آن شخصیت، شخصیت قابل احاطهی ذهنی و بیانی نیست؛ یعنی نمیشود با بیان، ابعاد نامتناهی آن شخصیت الهی را توصیف کرد. امثال بنده، در بیان جزیی از اجزای آن عناصر شریف که در شخصیت اوست، عاجزیم؛ لیکن چون اسوه است، باید او را در حد توان بشری خودمان بشناسیم.
نمیشود به اوج شخصیت علی بن ابی طالب رسید. این را ائمهی بزرگوار معصوم ما که خود فرزندان و جانشینان او هستند، گفتهاند. در روایتی که از امام باقر (علیهالصّلاةوالسّلام) نقل شده است، آن حضرت پس از اشاره به زهد و عبادت و خصوصیات اخلاقی و روحی امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام)، میفرماید: «و ما اطاق عمله منّا احد»(۲)؛ از ما هم هیچ کس توان انجام دادن عمل او را ندارد. یعنی حتّی امام باقر و امام صادق و ائمهی هداة مهدیّین(علیهمالسّلام) هم نمیتوانند خودشان را به آن حدی برسانند که امیرالمؤمنین به آن رسیده بود. طبق این روایت، بعد فرمودند: «و ان کان علیبنالحسین(ع) لینظر فی کتاب من کتب علی(ع)»(۳). بنا بر این روایت، امام باقر فرمود که پدرش علیبنالحسین(علیهالسّلام) به یکی از کتابهای علی بن ابی طالب(علیهالسّلام) نظر میکرد – لابد کتابی از دستورات امیرالمؤمنین بوده، که آن دستورات طبق عمل و زندگی عملی خود آن بزرگوار بوده است – «فیضرب به الارض»(۴)؛ کتاب را روی زمین گذاشت، «و یقول من یطیق هذا؟»(۵)؛ چنین عملی را چه کسی طاقت میآورد؟ یعنی امام سجاد که سیّدالعابدین و زینالعابدین است، در مقابل عمل و عبادت و زهد امیرالمؤمنین احساس عجز میکند. خود آن بزرگوار هم در نامه به عثمانبنحنیف فرمود: «الا و انّکم لاتقدرون علی ذلک»(۶)؛ شما نمیتوانید به این سبکی که من عمل میکنم، عمل کنید. واقعاً هم انسان وقتی نگاه میکند، آنچه از امیرالمؤمنین نقل شده، دهشتآور است.
پس، سخن در این نیست که کسی یا جامعهیی بتواند خود را همگون و همسان با علی بن ابی طالب(علیهالسّلام) بکند؛ سخن در پیدا کردن جهت حرکت جامعه و اشخاص، مخصوصاً زمامداران و اولیای امور در نظام اسلامی است. جهت حرکت، باید این جهت باشد.
شخصیت امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) ترکیبی از عناصری است که هرکدام به تنهایی یک انسان عالیمقام را اگر بخواهد به اوج آن برسد، به زانو درمیآورد. زهد امیرالمؤمنین و بیاعتنایی و بیرغبتی او نسبت به شهوات زندگی و زخارف دنیایی، یکی از این عناصر است. علم آن بزرگوار و دانش وسیع او که بسیاری از بزرگان مسلمین و همهی شیعه بر آن اتفاق دارند که بعد از نبىّاکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم)، کس دیگری غیر از امیرالمؤمنین از آن علم برخوردار نبوده است، یکی از این عناصر است. فداکاری آن بزرگوار در میدانهای مختلف – چه میدانهای نظامی، و چه میدانهای اخلاقی و سیاسی – یکی از این عناصر است. عبادت آن بزرگوار، یکی دیگر از این عناصر است. عدل و دادگری امیرالمؤمنین که پرچم برافراشتهی شاخصی برای عدل اسلامی است، یکی دیگر از این عناصر است. رأفت آن بزرگوار نسبت به ضعیفان – اعم از فقرا، کودکان، غلامان و کنیزان، زنان و ازکارافتادگان – یک وادی عظیم و یکی دیگر از ابعاد شخصیت امیرالمؤمنین است. پیشقدمی آن بزرگوار در همهی کارهای خیر، که انسان در تاریخ زندگی آن حضرت برخورد میکند، یکی دیگر از این عناصر است. حکمت و فصاحت آن بزرگوار نیز بخشی از این عناصر است. شمارش رئوس این مطالب هم به آسانی ممکن نیست، و در همهی اینها در حد اعلاست.
قطب راوندی که از بزرگان علمای ما در قرن ششم است، دربارهی زهد امیرالمؤمنین میگوید: وقتی کسی سخن علی(علیهالسّلام) در باب زهد را نگاه بکند و نداند که این سخن از علی بن ابی طالب است – یعنی از کسی است که بر بخش عظیمی از دنیای آباد آن روز حکم میرانده و آن همه مسایل اجتماعی و سیاسی پیرامون او ریخته بوده است – «لا یشکّ انّه کلام من لاشغل له بغیر العبادة»(۷)؛ شک نمیکند که این سخن، سخن کسی است که در زندگی هیچ کاری جز عبادت نداشته، «و لاحظّ له فی غیر الزّهادة»(۸)؛ و هیچ کاری جز زهد انجام نمیداده است. این، زهد امیرالمؤمنین است. تمام ابعاد شخصیت او همینطور در اوج است. بعد میگوید: «و هذه من مناقبه العجیبة الّتی جمع بها بین الاضداد»(۹)؛ این منقبت شگفتآور و عجیبی است که جمع بین اضداد کرده است.
آن نکتهیی که من امروز میخواهم بر روی آن قدری تکیه بکنم، اخلاص امیرالمؤمنین است. ما باید این را جوهر و روح کارهای خودمان قرار بدهیم؛ کمااینکه شاید در زندگی علی بن ابی طالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود؛ یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزهی شخصی و نفسانی و امثال اینها انجام میداد. به گمان اینجانب، در باب شخصیت امیرالمؤمنین، اصل قضیه این است.
امیرالمؤمنین این اخلاص را از دوران کودکی و نوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانهی یک آقازادهی قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد، و بعد هم ماجرای خوابیدن آن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند. این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جملهی کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند، درمییابد که بزرگترین فداکاری است که یک انسان میتواند از خود نشان بدهد؛ یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشمگین و آمادهی در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس میخوابم.
کسانی مثل آن نویسندهی مسیحی که از دین ما خارج هستند و با رؤیت اسلامی و شیعی به امیرالمؤمنین نگاه نمیکنند، میگویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسهی با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه، به دست خود جام زهر را نوشید؛ یعنی یک فداکاری قطعی. اخلاص، تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند؛ اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است.
در جنگهای پیامبر، در اُحد آنوقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آنوقتی که همه از مبارزهی با عمروبنعبدود سرپیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیهی خیبر، در قضیهی آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر در سقیفه، در شورای تشکیلشدهی بعد از درگذشت خلیفهی دوم، در همهی این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصاً للَّه آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود، انتخاب کرد و «خود» را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیستوپنج سالی که از خلافت دور ماند، در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیهی انسانهای جامعه، و بعد در دوران خلافتش در برخورد با جناحهای مختلف، که هرکدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همهی موارد دیگر، علی بن ابی طالب، همان علی بن ابی طالبی است که خدا میپسندد و رسول خدا انتخاب میکند و برمیگزیند؛ بندهی خالص خدا. این، آن چیزی است که من و شما باید رشحهیی از آن را در عمل و زندگی خود از علی بن ابی طالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطرهی از آن در وجود انسانی باشد، او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل میکند.
ما در دوران انقلاب بزرگ اسلامی، آن اخلاص را بالمعاینه در زندگی مردممان مشاهده کردیم، و شد آنچه شد. امام بزرگوار ما مظهر این اخلاص بود، و کرد آنچه کرد. او دنیا را در مقابل اسلام خاضع و خاشع کرد و دشمنان اسلام را به عقبنشینی وادار نمود. امروز هم آحاد ملت ایران، زن و مرد ملت، اقشار مختلف، مخصوصاً مسؤولان – خصوصاً هرچه مسؤولیتها بالاتر برود – محتاج همین اخلاص هستیم، تا این بار را به سرمنزل برسانیم.
طبق نقل در نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین فرمود: «و لقد کنّا مع رسولاللَّه(صلّیاللَّه علیهواله) نقتل ابائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا لایزیدنا ذلک الّا ایمانا و تسلیما و مضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الألم»(۱۰)؛ خالصانه و مخلصانه با کسان و نزدیکان خود میایستادیم و برای خدا مبارزه میکردیم. «فلمّا رأی اللَّه صدقنا انزل بعدوّنا الکبت و انزل علینا النّصر»(۱۱)؛ وقتی در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل کردیم و خدای متعال این را از ما دید، دشمن ما را سرکوب کرد و ما را پیروز نمود. بعد میفرماید: اگر اینطور نبود، این کارها انجام نمیشد: «ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للایمان عود»(۱۲)؛ یک شاخهی ایمان سبز نمیشد و یک پایهی دین بر سر پا نمیماند. به برکت اخلاص و صدق آن مسلمین، این پیشرفتها انجام شد و جامعهی اسلامی پدید آمد. تمدن اسلامی و این حرکت عظیم تاریخی امروز هم همان است، و ملت ما و مسلمانان در همهی عالم و امروز ملت عراق و پیشروان آن ملت و نیز دیگر مردمی که در هر گوشهی دنیا به نام اسلام سخن میگویند، باید این درس را از علی بن ابی طالب(علیهالسّلام) فرا بگیرند.
امروز، روز نوزدهم ماه مبارک رمضان است. این که با ضربت خوردن آن حضرت، چهحالتی بر مردم کوفه حاکم بوده است، خدا میداند. آن چهرهی محبوب، آن انسان بزرگ، آن عدل مجسم، آن نوای شورانگیز، آن فریاد رأفت و رحمت برای ضعفا و خشم الهی در مقابل اشقیا. مردم کوفه و مردم عراق و کسانی که از مدینه با آن حضرت آمده بودند، در این پنج سال، چه در کوفه و چه در میدانهای دیگر، علی بن ابی طالب را اینطور دیده بودند و با او انس گرفته بودند. حالت این مردم، آنوقتی که شنیدند امیرالمؤمنین در محراب عبادت ضربت خورده است، چه حالتی بوده است؟ من در ذهن خودم تا حدودی به آن ساعاتی تشبیه میکنم که شما مردم خبر بیماری امام بزرگوارمان را شنیدید. یادتان هست که چه ولولهیی، چه غوغایی، چه حزنی، چه قیامتی بین مردم به وجود آمد؛ همهی دستها به دعا بلند، همهی اشکها جاری، همه پرسان از یکدیگر. چیزی شبیه به همین حالت، قاعدتاً با وضع خاص آن زمان و با تغییراتی، در کوفه وجود داشته است.
امیرالمؤمنین مانند دیروز و دیشبی، نماز را با مردم خوانده است. شاید با آنها حرف زده است، آنها او را دیدهاند، باز هم تازیانهبردوش در میان بازارهای کوفه راه رفته و امر به معروف و نهی از منکر کرده است. بیمارییی در وجود او نبوده است. پیش از صبح، آن بزرگوار برای اقامهی نماز به مسجد رفته، مردم را از خواب بیدار کرده، صدای آن بزرگوار را باز هم شنیدند که مشغول خواندن نافله شده است. ضبط کردهاند که امیرالمؤمنین در آن نافلهیی که ضربت خورد، چه خواند. آیات شریفهی سورهی انبیا را تلاوت میکرد: «واقترب الوعد الحقّ فاذا هی شاخصة ابصار الّذین کفروا»(۱۳). در روایت هست که مردم شنیدند امیرالمؤمنین ده آیه از این آیات را خواند. در خلال این آیات، آیاتی است که منطبق با حال خود آن بزرگوار است: «انّ الذین سبقت لهم منّا الحسنی اولئک عنها مبعدون. لایسمعون حسیسها و هم فی مااشتهت انفسهم خالدون»(۱۴). بعد هم وقتی که حضرت به رکوع یا به سجده رفته، تیغ آن اشقیالاشقیاء فرق مبارک علی بن ابی طالب را شکافته است. امیرالمؤمنین را به خانه آوردند و تمام شهر ناگهان اطلاع پیدا کردند. نقل شده است که صدای منادی شنیده شد: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی»(۱۵)؛ به خدا قسم پایههای هدایت ویران شد. این، تعبیر درستی هم است و به حقیقت وجود امیرالمؤمنین میآید، و میزیبد که چنین تعبیری با ندا و فریاد آسمانی انجام گرفته باشد. مردم این یکی، دو روز را در حال انتظار و نگرانی و التهاب و ناراحتی گذرانیدند. بعضی به دیدن آن حضرت رفتند، بعضی هم اطراف خانهی آن حضرت جمع شدند. نقل است که یتیمان و کسانی که مورد عیادت و مراقبت آن بزرگوار بودند، درِ خانهی آن بزرگوار جمع شدند. ما جزییات و خصوصیات آن واقعه را نمیدانیم. آنچه که میدانیم، این است که شاید بیستوچهار ساعت، شاید چهلوهشت ساعت از آن ساعتهای هولناک و مخوف نگذشته بود که ناگهان خبر شهادت آن بزرگوار در کوفه پیچید و همه اطلاع پیدا کردند که علی از دستشان رفته است. لاحول و لاقوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم.
————————————————–
۲) ۱ و ۲ و ۳ و ۴. بحارالانوار، ج ۴۰ ، ص ۳۴۰
۳)
۴)
۵)
۶) نهجالبلاغه، نامهی ۴۵
۷) ۱ و ۲ و ۳. بحارالانوار، ج ۴۰ ، ص ۳۱۸
۸)
۹)
۱۰) نهجالبلاغه، خطبهی ۵۶
۱۱) ۱ و ۲. نهجالبلاغه، خطبهی ۵۶
۱۲
۱۳) انبیاء: ۹۷
۱۴) انبیاء: ۱۰۱ و ۱۰۲
۱۵) بحارالانوار، ج ۴۲ ، ص ۲۸۲
https://farsi.khamenei.ir