آن جوان فقط «یا علی» می‌گفت…

بسیاری از مبارزان در سالهای قبل از انقلا‌ب در زندان کمیته مشترک (موزه عبرت ایران) شکنجه شدند. آنچه در پی‌می‌آید گوشه ای از این شکنجه‌ها از زبان برخی از این انقلا‌بیون است.
«کـمـیـتـه‌هـای مـشـتـرک» واقعا شکنجه‌خانه عجیب و طاقت‌فرسایی بود.
صدای نعره‌ها و ضجه‌های مردان و زنانی که شکنجه می‌شدند و صدای خور خور کسی که بر اثر شکنجه در حال احتضار بود ، زندانیان را از هر سو احاطه می‌کرد.


همان شب اول بازجویی کتک خوردن با سیم و کابل شروع شد. من اسم و فامیلی‌ام را عوضی گفتم که نشناسند. اما یکی از زندانی‌های سابق که خانم هم بود، مرا لو داده بود. لباس‌ها را هم تحویل گرفتیم که آماده شویم و به سلول برویم. توی جعبه لباس‌ها یکدست لباس خونی بود که باید آن را برمی‌داشتیم و لباس‌های خودمان را آنجا می‌گذاشتیم. در حقیقت آنها می‌خواستند ما را بترسانند که خودتان هم همین‌طور خونی خواهید شد. اما ما ترسی در وجودمان نبود. لباس‌هایمان مثل لباس‌های بیمارستان بیماران مرد بود که فرنچ نام داشت و ما یکی هم روی سرمان می‌انداختیم و همیشه رویمان را می‌گرفتیم.

 

شکنجه‌گر اصلی من فردی به نام حسینی بود که همیشه هم به من می‌گفت: مگر اینجا مسجد است، رویت را باز کن. بقیه بازجوها هم به نوبت مـانـند نقل و نبات به اتاق می‌آمدند و هرکس دستش می‌رسید، مشتی و لگدی و باتومی نثار ما می‌کرد. یادم می‌آید که همیشه آرش در اتاق بازجویی موهای مرا دور دستش می‌پیچاند و مرا می‌چرخاند و چقدر سر مرا به پله‌ها می‌کوفت.

روزی خیلی کتک خورده بودم.
آرش روی پاهایم ایستاد و می‌گفت: می‌خواهم فشار دهم تا باد نکند و بتوانی بازهم کتک بخوری. آقایان را هم از میله‌های دور دایره آویزان می‌کردند. در این میان روحانیون را خیلی شکنجه، آزار و اذیت می‌کردند. روزی در اتاق بازجویی نشسته بودم که صدای جیغ و شکنجه شدید به گوشم رسید. همین طور که به روبه‌روی اتاق بازجویی نگاه می‌کردم دیدم که روحانی جوانی را بسته‌اند و به او باتوم استعمال می‌کردند، او هم به شدت فریاد می‌زد. روحانی پیر دیگری هم بود که کتکش می‌زدند و می‌گفتند بگو قوقولی قوقو و او هم می‌گفت. بعد از لحظاتی که خسته می‌شدند دوباره شروع می‌کردند و می‌گفتند که به امام توهین کن.
چطور قوقولی می‌گویی ولی توهین نمی‌کنی؟ او هم جواب داد: قبل از دستگیری به پسرم قوقولی را دیکته می‌گفتم، توی کتاب بود. من هم یاد گرفتم ولی این جمله که توهین کنم را در هیچ کتابی ندیدم و بلد نیستم. بعد از این حرف آن روحانی را خیلی کتک زدند و شـکـنـجـه کـردنـد. شـکـنجه‌های خیلی بدی داشتند. (مشابه)گاز سرتاسری داشتند مانند گاز کباب‌پزی و دختر و پسر و زن و مرد را روی آن می‌سوزاندند. یک بار هم در اتاق حسینی بود که دیدم جوانی را کاملا عریان کرده بودند و ناگهان بازجو از پشت میز پرید که خر من می‌شوی سوارت بشوم. جوان فقط یا علی می‌گفت، تا حد مرگ کتکش می‌زدند و بعد رهایش می‌کردند. از بیمارستان که برمی‌گشت دوباره از نو شروع می‌کردند.
از خاطرات سرکار خانم بتول غفاری (دختر شهید آیت‌الله حسین غفاری)‌

پورتال موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی