«به خمینی بگو بیاد نجاتت بده!»

به خمینی بگو بیاد نجاتت بده!

 

 

قبل از رفتن به کمیته مشترک شنیده بودم که چنین جای مخوفی در تهران هست. حتی در مشهد بچه هایی بودند که داوطلبانه توی خانه ها همدیگر را شکنجه می کردند که ببینند چقدر توان مقاومت دارند. از طرفی هرکدام از بچه ها که از زندان می آمدند، آنچه را که دیده بودند می گفتند. جزئیاتش دهان به دهان می پیچید و ما هم از این طریق مطلع می شدیم. با همه ی این پیش آگاهی ها، واقعا کمیته مشترک جای بسیار وحشتناکی بود. بزرگترین و بدترین شکنجه ها توی همین کمیته انجام می شد. دائم صدای شکنجه ی بچه ها را می شنیدیم. وقتی دست دژخیمانی مثل آرش و رسولی و امثال آنها می افتی، شکنجه وحشتناک تر هم می شود. یادم نمی رود یک شب شخصی را از شب تا صبح شکنجه کردند. بعد حدود ساعت هشت صبح صدای رسولی را شنیدم که می گفت: «تو که از خمینی دم می زنی، برو به خمینی بگو بیاد نجاتت بده!» آن شخص دیگر جان نداشت که حتی بنشیند. از صداها معلوم بود افتاده است، ولی باز داشتند به او لگد می زدند. دیگر همه شکنجه ها را رویش انجام داده بودند و لگد زدن کمترینش بود.

کتاب پرده دوم، خاطرات شفاهی محمدرضا شکرت توتونچی، نشر راه یار، صص137-138