عزّت اسلام در کلام آیت الله العظمی خامنه ای (دامه برکاته)

عزّت اسلام

برمیگردیم به موضوع زندان، و یادآور میشوم که جوّ زندان مملوّ از انواع ارعاب جسمی و روحی بود. مقامات زندان در نهایت بی‌رحمی و خشونت، به سرکوب و شکنجه زندانیان مسلمان میپرداختند. بااین‌همه، در این زندان متوجه پدیده‌‌ی شگفت‌آوری شدم و آن «عزّت اسلام» بود. یعنی علی‌رغم آنکه پیروان اسلام مستضعف بودند و دشمنان اسلام نیرومند به‌شمار می‌آمدند، این عزّت به‌ چشم میخورد.
رنج و گرفتاری در سالهای آخرین بازداشت من به اوج خود رسید، تا جایی که حتّی دیگر کسی احتمال نمیداد اسلام در عرصه‌ی اجتماعی بتواند ظاهر شود. ما با قرائت بشارتهای قرآنی شکیبایی میورزیدیم و در نماز مکرراً سوره‌ی «کوثر» را میخواندیم و به خود تلقین میکردیم که کوثر باید به برپایی حکومت اسلامی منجر شود. امّا همه محاسبات مادّی، حاکی از عدم امکان بازگشت اسلام بود.
در گیرودار این گرفتاری، یک روز به اتاق بازجویی زندان احضار شدم. مرا به اتاق همیشگی نبردند، بلکه به اتاق دیگری بردند. منتظر بازجو نشستم، دیدم «کاوه» رئیس بازجوها- که پس از انقلاب گریخت- با لبخندی برلب وارد شد و با خوشرویی به صحبت با من پرداخت؛ حالم را پرسید و نسبت به من ابراز مهربانی کرد! تعجّب کردم؛ این مرد خودش مرا کتک زده بود، ولی الان این چنین نرم و خوش‌خو شده بود! شروع کرد به بحث در مورد ساده بودن اتّهام من و آسان بودن وضع پرونده. در این اثنا «مشیری» بازجوی پرونده من نیز وارد شد و نزدیک من و کاوه پشت میز نشست. کاوه جوان بود، ولی در عین حال ریاست عدّه‌ای از بازجوها، از جمله بازجوی پرونده‌ی من را برعهده داشت. کاوه به سخن خود ادامه داد و با اشاره به بازجوی پرونده گفت: او میتواند کمکت کند.
معلوم بود که کاوه با این صحبتها میخواهد به من مژده‌ی نزدیک شدن زمان آزادی را بدهد و مسئولیّت آنچه را که تاکنون برسر من آمده، از دوش خود ساقط کند و تبعات آن را بر گردن این بازجوی کوچک بیندازد!
مشیری فرصت پاسخگویی به کاوه را از دست نداد و با لحنی ظریف گفت: بله، از خدا میخواهم که کار پرونده شما آسان باشد، امّا میدانم که این مسئله موکول به رئیس ما است (به کاوه اشاره کرد)، که هرچند ازمن جوان‎‌تر است، امّا آینده درخشانی دارد!
فهمیدم که میخواهند مرا آزاد کنند. امّا این چرب زبانیها برای چه بود؟ این بحث میان بازجو و رئیسش در برابر من، برای چه بود؟ چرا هریک از این دو میخواهند خود را تبرئه کنند؟ اینها که اکنون به راحتی قدرت کشتن مرا دارند، چون من فرد بی سلاحی هستم و هیچ زور و نیرویی ندارم.
پیش از این دوهم «کوچصفهانی» بازجوی دیگر با من ملاقات داشت و از تدیّن خود گفت؛ ازجمله گفت: من از کودکی مرتّب پای منبر حسام واعظ میرفتم. (شیخ حسام از وعّاظ مشهور رشت بود.)
او میکوشید به دین‌داری تظاهر کند؛ چرا؟ علّت همه اینها چیزی جز «عزّت اسلام» نبود. امثال آنها هرمیزان قدرت و سطوت داشته باشند، انسان مسلمان در نظرشان بزرگ است و در برابر او احساس کوچکی و ناتوانی میکنند.

برگرفته از کتاب خون دلی که لعل شد. خاطرات دوران مبارزه و زندان رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای. انتشارات انقلاب اسلامی