تا سرحد مرگ بچهها را میزدند
در اتـاق بازجویی آن قدر برخوردها و رفتارهایشان طاقتفرسا بود که وقتی به سلول برمیگشتم انگار که به بهشت وارد شده بودم، طوری که حاضر بودم تا آخر عمر در سـلـول بـمـانـم اما به اتاق بازجویی نروم. از شدیدترین شکنجهها استفاده میکردند، حتی وقتی میخواستند برای بـازجـویـی بـه اتـاق حـسینی ببرند چندین بار دور دایره میچرخاندند. به خاطر دارم در زمستان با آن همه سرما و برف، جوانهایی را وادار میکردند که با پاهای زخمی روی برفها بدوند و تمام برفهای روی زمین خونی شده بود. وقتی هم که از پلهها بالا میرفتیم جای دست و پای خونی بچهها روی پلهها و دیوارها بود و تا سرحد مرگ بچهها را کتک میزدند و بعد برای پانسمان به بهداری میفرستادند تا دوباره برای بازجوییهای بعدی بهتر شوند. بعضی مواقع هم بچهها را از سقف و درهای اتاق بازجویی آویزان میکردند و آرش هم با شلاق کتک میزد.
بخشی از خاطرات مبارز و زندانی سیاسی قبل از انقلاب سرکار خانم پروین سلیحی (همسر شهید دکتر لبافینژاد)