«ما به وعده و نصرت الهی امیدواریم و بالاخره پیروز می شویم.»

در اتاق منوچهری (شکنجه گر ساواک) اين فرصت را به ما دادند كه با همسرم – شهید دکتر مرتضی لبافی نژاد- صحبت كنم و اينجا بود كه همسرم گفت: «تمام این افراد (سران و اعضای مارکسیست شده سازمان مجاهدین خلق) خائن هستند و همه از اعتقادات دینی خود دست برداشتند. شما این مسائل را بدان، امّا متوجه باش که این مسائل به منزله­ این نیست که ما سازش ­کنیم. ما همچنان به عنوان یک مسلمان، مبارزه را ادامه می­دهیم؛ چه در زندان و چه در هر جا. تمام آنان علف­های هرزی هستند که باید از بین بروند تا جامعه سالم بشود و اسلام بتواند حاکمیت پیدا کند».

 

من بعضی مواقع حتی از فکر این­که روزی دکتر به شهادت برسد ناراحت می­شدم و دکتر در جوابم می‌گفت: «اصلاً ناراحت نباش، من‌ آرزویم این است که شهید شوم. آن روز که لیاقت شهادت را پیدا کنم در حقیقت تولد دوباره پیدا کرده­ام و باید برای من جشن تولّد بگیرید».

تندیس شهید دکتر لبافی نژاد در موزه عبرت ایران

خاطرم هست، آن روزها که بعضی افراد به ما انتقاد می­کردند و می­گفتند که: «مبارزه­ شما با دستگاه دولتی مانند مجادله­ مگس و فیل است و هیچ­ کاری نمي‌توانید بکنید»، دکتر در جوابشان می­گفت: «ما به وعده­ و نصرت الهی امیدواریم و بالاخره پیروز می­شویم و به خاطر اداي این تکلیف، خدا هم به ما کمک بسیار می­کند».

 

دکتر معتقد بود همین که من کشته شوم و امثال من و چند نفر بپرسند که چرا شهید شدند؟ این خون­ها باعث آگاهی می­شود و ارزش دارد.

 

برگرفته از کتاب آن روز های نامهربان، انتشارات موزه عبرت ایران، فصل خاطرات خانم پروین سلیحی